سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سرزمین عجایب
قالب های وبلاگ آمادهدایرکتوری وبلاگ های ایرانیانپارسی بلاگپرشین یاهو
قدرت دانش، زوال ندارد . [امام علی علیه السلام]
نویسنده : نینا:: 83/12/14:: 4:33 عصر

دو فرشته مسافر در بین راه برای اقامت بخانه ثروتمندی رفتند.خانواده ثروتمند از انها بخوبی استقبال نکردند وبا انکه اتاقهای زیادی داشتند انها را به زیر زمین هدایت کردند که سردو کوچک بود....فرشته ها قسمتی از زیرزمن را مرتب کردند تا بتوانند بخوابند..در همین حین فرشته بزرگتر متوجه سوراخی در دیوار شد وانرا ترمیم کرد.....فرشته کوچکتر که از میهمان نوازی انها ناراحت بود پرسید:چرا سوراخ را تعمیر کردی؟؟؟  فرشته بزرگتر گفت:چیزها همیشه انطور نیستند که بنظر میایند.

شب بعد انها مهمان زن ومردی کشاورز شدند که با وجود فقر غذای ناچیز خودرا با انها تقسیم کردند وجای خواب خودشان را به انها دادند......صبح روز بعد دو فرشته دیدند مردو زن کشاورز گریان هستند وفهمیدند گاو شیرده انها که تنها منبع درامدشان بود مرده است

فرشته کوچکتر عصبانی شد وبه فرشته بزرگتر گفت:تو چطور توانستی اجازه دهی چنین اتفاقی بیافتد؟ان شب در خانه مرد ثروتمند با وجود اینکه با ما ان رفتاره بد را داشتند به انها کمک کردی وان سوراخ را ترمیم کردی...اما به این زن ومرد مهربان کمکی نکردی ومانع مرگ گاوشان نشدی !!!!!

فرشته بزرگتر لبخندی زدو گفت:چیزها همیشه انطور نیستند که بنظر می ایند.....در ان زیر زمین متوجه شدم در سوراخ دیوار گنجی نهفته است پس انرا پوشاندم که ان خانواده طماع که بدترین جای خانه را به ما داده بودند به ان دست پیدا نکنند...........اما شب گذشته وقتی ما در رختخواب زن ومرد زحمتکش ومهربان استراحت میکردیم ..فرشته مرگ بالای سر همسرش حاضر شد  ولی من از او خواستم بجای زن..گاو را با خود ببرد و بدین ترتیب لطف انها را جبران کردم..

بسیاری از وقتها در زندگی اتفاقهایی رخ میدهد که تنها دلیلشان این است که در مسیر درست قرار نگرفته ایم....اگر منصفانه نگاه کنیم ایمان میاوریم که تمامی اتفاقها ناشی از اعمال خودمان است البته این موضوع را شاید بعد ها بفهمیم بعد از وقوع اتفاق...وخیلی از وقتها هم شری حادث میشود که مارا رنج میدهد اما بعدها میفهمم چه خیره بزرگی در ان نهفته بوده.....

 

خب دوستان این هفته:

اول از همه یه بابایی خوب ومهربون که خیلیهاتون میشناسید ش...کسی نیست بجز بابا عظیمی گل ..خب من از طریق لعبت عزیزم با بابایی اشنا شدم لعبت گفت نینا برو ببین چه وب سایته جالبیه..خب منم رفتم وشدم یکی از اهالی همیشگیه ساحل ارامش که خیلی وقتها سکون وارامشم رو اونجا پیدامیکنم....بابایی نیاز به معرفی نداره چون همونطور که گفتم میشناسیدشون....فقط بگم یه دوست خوب یه همراه واقعی که هیچوقت بهونه نمیاره که سرم شلوغه با وجوده اینکه میدونم خیلی هم سرش شلوغه...اخه میدونید خیلیها عادت کردن گرفتاری رو بهونه کنن اینروزا اما من یه چیزو مسلم میدونم اگر ادم دلش کاری رو بخواد.. وقتشم پیدا میکنه..قبول ندارید؟..من میخوام نظره خودمو بگم نظره نینارو وبگم بابا عظیمی گل جدا از هر چیزی دوستتون دارم وبهتون خیلی احترام میزارم همیشه برام مهم هستید وخواهید بود وخوشحالم که شمارو میشناسم واز خدا برای خودتون وخانوادتون همیشه سلامت...سعادت وشادی میخوام....دوستتون دارممممممم

 

 

 

ونفر بعدی خب یه گلیه که هر چی ازش بگم کم گفتم حیف که دیگه نیست اما یادش ..خاطره اش ..مهرش همیشه وهمیشه توی دلم حک شده از اون کسانی که از موهبتهای نت میدونم اشنایشو..واون سودابه عزیزمه  خانوم گلی که یه دل داره به زلالی وپاکی دریا...به وسعت یه دنیا...که توش مهربونی ومحبت موج میزنه..دختره صبور ومقاومی که بوجودش افتخار میکنم بعنوان یک دختر.. وازش خیلی درسها گرفتم....کاش میشد قدره اون دل پاکتو بدونن بیشتر از این...سودابه جون وبلاگ قشنگ وپرباره رهگذره باد رو داشت که به دلایلی تعطیلش کرده اما فرقی نمیکنه چه باشه چه نباشه جاش توی دلهای همه ماست....سودابه گلم همیشه تو یادم هستی از بس که خوب ومهربونی وبرات همیشه دعا میکنم به اون چیزی که حقته برسی....یک سبد یاس سپید تقدیم وجود با احساست گلم ..میبوسمت...هر کجا هستی موفق باشی

 


نظرات شما ()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ

94375:کل بازدید
5:بازدید امروز
1:بازدید دیروز
درباره خودم
سرزمین عجایب
حضور و غیاب

یــــاهـو

لوگوی خودم
سرزمین عجایب
لوگوی دوستان

لینک دوستان

رهاتر از پرنده
گل سر سبد دوستام لعبت گل وعزیزترینم
دل دیوونه عزیزومهربون
باباعظیمی
امیر عزیزم
سید جان
مسعودجان
نیما داداش گلم
پسری با کفشهای کتانی
مهساخانومی گل
کیمیا وگلی عزیز
محمدرضاپسر خاله
مریم عزیز
سارای با احساسم
رهای عزیزم
هژیر خان
زینلی خان
خاکستر جان
بهزاد عزیز
خدابیامرز عزیز
نانسی دختر خاله نازم
کمندی عزیز
جناب مدیره خوبه خودمون
بابا حامده گل وخوبم
طوبا
کشکول جوانی
سودابه جونم

بایگانی
زمستان 1383
پاییز 1383
اشتراک